پدر آن دیگرینویسنده:
پرینوش صنیعیخلاصه کتاب:داستان روایت پسری به نام شهاب است که روز جشن تولد بیست سالگی، بچگی اش را به خاطر می آورد.
شهاب می گوید که از بچگی او را خنگ می دانستند. زنی که در خردسالی شهاب وظیفه مراقبت ازاو را در غیاب مادر به عهده گرفته بود به زبانی غیر از زبان مادری اش صحبت می کرد و شهاب گیج شده بود که به چه زبانی حرف بزند و چون به نتیجه ای نرسیده بود زبان باز نکرده بود. پسرعمویش، خسرو اولین کسی بوده که نام خنگ بر او گذاشته است. دختر عمویش، فرشته این صفت را تایید کرده، و از آن به بعد اسم خنگ روی شهاب مانده است.
در ابتدا، شهاب باور نمی کرده که خنگ بودن چیز بدی است، حتی فکر می کرده که خنگی صفت خوبی است و باعث محبوبیت آدم می شود. اینقدر در مورد خنگی شهاب حرف زدند که شهاب باور کرد خنگ است.
شهاب در بچگی عاشق درختی در خانه شان است. این درخت در فصل بهار که آنها از سفر جنوب برمی گردند شکوفه می دهد. او بر این باور است که درخت به خاطر آمدن آنها به گل می نشیند. شهاب عاشق ماه است چون ماه تابع قاعده و قانون نیست و هر وقت دلش بخواهد می آید و می رود. ماه جلوه ای از خود شهاب است. از دید شهاب برادرش آرش مثل خورشید است که سر وقت می آید و می رود. او همیشه درس خوان و زرنگ است.
مادر شهاب، به خاطر دانشگاه رفتن مرتبا مورد حسادت فتانه خانم، زن عموی شهاب است. خسرو پسرعموی شهاب بچه درس خوانی نیست و از شهاب استفاده می کند تا به دوستانش نشان دهد که او خنگ است و از آنها امتیاز بگیرد.
داستان گاهی از زبان شهاب و گاهی از زبان مادرش، مریم است. ناصر پدر شهاب، حسین عمو و شهین عمه شهاب، خیلی هواخواه یکدیگر هستند. مریم به خاطر طرفداری از پسرش شهاب مرتب با آنها درگیر است. شهاب که می بیند دیگران او را تحقیر میکنند اقدام به خرابکاری می کند. مثلا روی کاغذ دیواری آرش جوهر می ریزد، روی ماشین پدرش نقاشی می کشد، آجر روی سر مادربزرگش (مادر پدرش) می اندازد. او شیرینی انتقام را دوست دارد و پدرش او را تنبیه می کند. مادر به خاطر دفاع از شهاب بارها دروغ می گوید و این باعث خوشحالی شهاب می شود.
شهاب دو دوست خیالی به نامهای اسی و ببی دارد. اسی نشان دهنده نفس سرکش او و ببی روحیه مهرطلبی اوست. شهاب در خلوت تنهایی اش مرتب با آنها حرف می زند. شادی خواهر آرش و شهاب بسیار شیرین زبان است. مادر بعد از تولد شادی دیگر سر کار نمی رود. مریم و ناصر با شادی عادی رفتار کرده اند و او عادی بزرگ شده است ولی از آرش خواسته اند که ایده آل باشد لذا او همیشه جدی و درس خوان است و متعاقبا خسته. بچگی شهاب با سر کار رفتن مادر و کمبود وقت مادر همراه بوده و به همین دلیل شهاب کمبودهایی دارد و بقیه او را لال و عقب افتاده می دانند. مادر شادی را شادی زندگی اش می داند ولذا شهاب فکر می کند غصه زندگی مادرش است. پدر آرش برای تامین مخارج زندگی چند جا کار می کند و به همین دلیل همیشه خسته است. تمایل و تظاهر به عشق و محبت در او بسیار ضعیف است. او نگاهش به آرش با افتخار است و نگاهش به شادی با لذت است اما همیشه به شهاب با اخم نگاه می کند و به او سرکوفت می زند. شهاب دوست دارد فحش دادن یاد بگیرد و به بقیه فحش بدهد تا دلش خنک شود. شهاب ناراحت است که پدرش او را به اسم صدا نمی کند و همیشه او را "این" خطاب می کند.
برای عمه شهین خواستگاری پیدا می شود و قرار است ازدواج کند. مریم لباس عروسی برای شهین می دوزد و شهاب لباس را کثیف و پاره می کند. مادرش لباس را ترمیم می کند. مادر در حال ترمیم لباس صادقانه از شهاب می خواهد که برای یک بار هم شده حرف بزند و او را مامان صدا کند. شهاب خواست او را برآورده می کند. مادر این خبر را به گوش همه می رساند و شهاب از اینکه مادرش راز او را برملا کرده ناراحت می شود و دوباره به بی زبانی امن خود فرو می رود.
فرشته دخترعموی شهاب با پسری به نام رامین دوست می شود. ....
:: برچسبها:
پدر ,
آن ,
:: بازدید از این مطلب : 74
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0